غمکده عشق

شعر و مطالب عاشقانه

غمکده عشق

شعر و مطالب عاشقانه


کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.

خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ عشق به این خیابون نزده

خیلی وقته ابری پرپر نشده

دل آسمون سبک تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توی سینه ی منه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا

وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همه حرفها که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

دوستی ها کمرنگ...
بی کسی ها پیداست...
راست گفتی سهراب...
آدم اینجا تنهاست...!!!

بی انصافیست که تو را به شمع تشبیه کنم زیرا شمع را میسازند تا بسوزد
اما تو میسوزی تا بسازی

.
آرزویـــــــ منـــــ مـــاندنـــــ اوستــــ ... امـــّا...........

اما خُدایــــــا اگر آرزویـــــ او رفتــــنــــ منْــــ اســـتــــ ؛

آرزویـــــــ او را بـــرآوردهــــ کـــــــنــــ !!

مــــــنْـــــ دیگر آرزوییـــــــ ندارمــــــ ..

عبور میکنم ؛
هر روز ؛
از نیمکت های خالی پارک؛
طوری که انگار کسی؛
در نیمکت های آخر؛
انتظارم را می کشد؛
به آن جا میرسم؛
باید وانمود کنم که ؛
باز هم دیر رسیده ام


من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم
...
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم

کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه می ترسم

سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من


همیشه گفتیم : اونی که گریه می کنه ، یک درد داره
اما اونی که می خنده هزار تا ! ؟

در حالی که باید بگیم : اونی که می خنده هزار تا درد داره
ولی اونی که گریه می کنه به هزار تا از دردهاش خندیده
اما جلوی یکیشون کـــــــــــم آورده

رایم نقاشی کن
نم نم باران را
تا شوره زار خشک دل تنگی ام
دشتی سرسبز گردد و آشیان شقایق ها
نقاشی کن سایه بان امنیت را
... تا در زیر آن ببافم فرشی از جنس آرامش
و بنشینم
بنشینم در انتظار تو

.
از آدمها دلگیر نشو
نیش زدن طبیعت شونه
سال هاست که به هوای بارونی می گن: خــــــراب... !!!!


اییز را دوست دارم
پاییز فصل هزاران رنگ است
پاییز می گوید کهنگی ها را باید دور ریخت
پاییز به من آموخت باید نو شد نو دید نو خواند و نو نوشت
پاییز به یادم می آورد برای دیدن رقص گلها در بهار باید ایستاد
پاییز می آموزد حتی عریان هم میتوان با سرما ؛ طوفان ؛ باد ؛ باران در نوردید
پاییز ایمان دارد که بهار در راه است
پاییز باور دارد بهار نو می آید نو تر از قبل
پاییز شاید می اندیشد چه میشد اگر همه نو میشدند...


چون همیشه

مردن سهم انسان هاست......

برای عبرت ماست این افتادنها

.لی کیست که عبرت بگیرد.؟؟؟


وقتی که دنیا دود شد

شاید فراموشت کنم

کاشانه ام نابـــــود شد

شاید فراموشت کنم

آسان ز دستم داده ای

باشد به این هم راضیم

وقتی که اشکم رود شد

شاید فراموشت کنم

هرگز زدستت این چنین

سیلی به احساسم نخورد

باشد بزن بد تر بزن

اما به دســـــــــتانت قسم

وقتی که تارم پود شد

شاید فراموشت کنم

اه دل

چـــقدر سَختـﮧ ؛


هَمـﮧ سُرآغـ ڪــَسیو اَزت بگیرَטּ ڪِ فقط تو میدونـﮯ کـِ دیگـﮧ نیست ...


سَخت تَرش وَقتیـﮧ کـِ مَجبورﮮ لَبخند بزَنـﮯ و بگـ♥ﮯ خوبـ✗ــﮧ !
.

ادامه مطلب ...