پاییز که می شود دلم تَرَک بر می دارد مثل تَرَکهای درخت انارباغچه حیاطمان
پاییز را خیلی دوست دارم ولی رنگ خزان اندوه دلم را فزونی می بخشد
اندوهی که نمی دانم ریشه اش از کجاست شاید هم بغضی فروخورده
مثل انارهای باغچه که سرمای پاییز شکاف برتنشان انداخته واین بغض
فروخورده من هم اجازتی نیافته تا بارانی شود فقط بر هم انباشته شده
وآسمانش گرفته است و تا باریدنش راه مانده است و هر لحظه سنگین تر
گاهی که دلش طاقت نمی آورد می گرید و می بارد .
پاییز که می شود دلم برای پیاده روی کنار جاده ی خزان زده ی پراز برگهای
زرد طلایی بیقراری می کند آنهم حوالی غروب با نم نم بارون پاییزی که نمک
می زند بر بغض فرو خورده ام و یا شاید هم همراهی می کند تا بهتر ببارد
مگر اینکه سبک شود
ادامه مطلب ...
" ما " شدن لیاقت می خواهد
سالهاست با " من " زیسته ام
مگذاراین لحظات آخر
به بدنامی بگذرد
ادامه مطلب ...
سالهاست منتظرمانده ام بازهم می مانم میدانم که روزی با باران می آیی
نام تو دعای مستجاب باران است ، هربار که تو را خوانده ام باریده ام...
ادامه مطلب ...
داغ دلم تازه شد
همراه خوبی بود برای خیس شدن گونه هایم
وتسکین خوبی بر دردهایم
ادامه مطلب ...
قطره دلش دریا میخواست
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود
هر بار خدا می گفت :
از قطره تا دریا راهی ست طولانی
راهی از رنج و عشق و صبوری
هر قطره را لیاقت دریا نیست
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
چو من رفتم از این دنیا
بدانید ای جهانداران
من از شوریده بختان سر کوی وفا بودم
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
برایم زندان ساختی با این بی وفایی
خسته ام از این زندان از این تنهایی
حسرت به دل ماندم که روزی بیاید
که دهد مرا از این زندان رهایی
ادامه مطلب ...
من مرغکی پر بسته ام
از زندگانی خسته ام
چه کنم با دلی که شکسته
به دلم کوه غصه نشسته
چه کنم با غریبی قلبم
که برام هر دری شده بسته
بروم خسته از همه کس
خسته از همه جا
سر به گریه گزارم
شده ام غرق درد وبلا
بیش از این به خدا
طاق غصه ندارم
می خوام از گذشته ها
دلو پشیمون بکنم
با موهات ببندمش
یه گوشه زندون بکنم
بخت م ز من برگشته
آب از سرم گذشته
دیگه از مردونگی نامی نمونده
کسی از مهر ووفا درسی نخونده
حتی دنیا رو به من درهاشو بسته
دیگه تاب رفتن ندارم با پای خسته
نه این طور با تو بودن توی دنیا
نه این جوری نشستن تو رویا
نه هر لحظه روزی صد دفعه مردن
نه اشکی که بریزم واسه غم هام
خسته شدم از هرچی دوست داشتن دروغی
خسته شدم از هرچی احساس دروغی
خسته شدم از هرچی نامرد و بی معرفته
خسته شدم از هرچی عشق بی احساس
خسته شدم از هرچی رفیق نارفیقه
خسته شدم از هرچی همدم تنهایی که تو تنهایی ها پیشم نبودن
خسته شدم از بس دروغ شنیدم و سکوت کردم
خسته شدم از بس قلبمو شکستن
خسته شدم .......
ادامه مطلب ...خدایا از این دنیا خسته شده ام
از این نا مهربانی ها خسته شده ام
هر شب چشمانم خیس است
هر شب در خواب دعا میکنم.خدایا مرا در خواب بمیران تا در هنگام مرگ
چشمانم دنیا را نبیند تا که مردنم را کس نفهمد...کس نبیند...
برای نجاتم تلاشی نباشد...
از این زندگی خسته شده ام.
خستگی من ناشکری خدا نیست..از روی غرور نیست..
از دست این زمانه خسته شده ام...
امید هنوز در وجودم زنده است....اما...
امید به چه؟ به که؟!
انگار در قلب غم زده ی من...قلب همیشه پر از درد من...
غوغایی شده! کسی وارد شده؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
اما نه...!!!
چه کسی میتواند از حصار دلتنگی هایم بگذرد؟
چه کسی میتواند شریک دلتنگی های من شود؟
نه...! من نمیخواهم کسی را در این دنیای خود شریک کنم.
در دنیایی که حتی یکبار...فقط یکبار بر روی من لبخند نزد!
نمیخواهم کس دیگری را به اندازه ی خود دلتنک ببینم.
خدایا مرا ببخش...
ادامه مطلب ...
فقط همین بهت میگم خیلی تنهایم
خدایا تنهای تنها
خدایا از همه چیزو همه کس خسته شدم
خدایا دیگه آرزو ندارم دیگه دعا نمی کنم چون فکر نمی کنم که هیچ وقت
آرزوهای من براورده بشه
چون واقعا فراموش شدم فکر می کنم تو این دنیا زیادی هستم جای انسان هایی
که خوشبخت هستن هم گرفته ام دیگه نیاز به دعای کسی ندارم فقط
آرزوی مرگ دارم
ادامه مطلب ...
خداوندا! تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است,چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.