من مرغکی پر بسته ام
از زندگانی خسته ام
چه کنم با دلی که شکسته
به دلم کوه غصه نشسته
چه کنم با غریبی قلبم
که برام هر دری شده بسته
بروم خسته از همه کس
خسته از همه جا
سر به گریه گزارم
شده ام غرق درد وبلا
بیش از این به خدا
طاق غصه ندارم
می خوام از گذشته ها
دلو پشیمون بکنم
با موهات ببندمش
یه گوشه زندون بکنم
بخت م ز من برگشته
آب از سرم گذشته
دیگه از مردونگی نامی نمونده
کسی از مهر ووفا درسی نخونده
حتی دنیا رو به من درهاشو بسته
دیگه تاب رفتن ندارم با پای خسته
نه این طور با تو بودن توی دنیا
نه این جوری نشستن تو رویا
نه هر لحظه روزی صد دفعه مردن
نه اشکی که بریزم واسه غم هام
منبع:http://fatemeh1356.blogfa.com/